وانیا، هدیه با شکوه خداوند

سفرنامه و عکسهای مشهد

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.... سلام با پوزش بسیار بابت تاخیر سفر مشهد ما از روز 15 اسفند 1392 با حرکت به سوی ملایر شروع شد. مادر بزرگ وانیا و خاله لیلا هم با ما اومده بودند. حدود ساعت 1/30 دقیقه رسیدیم ملایر و ناهار خوردیم و قطار ساعت 3 به سمت مشهد حرکت کرد. ایستگاه ا...
27 اسفند 1392

برگشت از سفر

سلام سلام ما اومدیم.... جمعه برگشتیم... کلی واسه همتون دعا کردم.... از وقتی برگشتیم در تکاپوی سال نو و تمیزی و هفت سین و ... هستم ایشاله زود زود سر فرصت با سفرنامه و کلی عکس و خاطره میام... دوستتون دارم. 
25 اسفند 1392

پیش به سوی مشهد

  سلام عزیزای دلم... خوبید؟ بالاخره زمان موعود رسید و  ما فردا صبح به همراه مامان بزرگ وانیا و خاله لیلا راهی مشهدیم... انشاله با خبرهای خوب و کلی دعا واسه همتون برمی گردیم... 
14 اسفند 1392

ی چیز جالب

یه چیزی توی یکی از این وبلاگها خوندم که واسم جالب بود، گفتم اینجا بذارم شما هم بخونید: استادمون به نقل از استاد خدابیامرزش تعریف می کرد اون زمان که تو آمریکا درس میخوندن تو اتاق خوابگاه سه تا ایرانی، دوتا مصری و یه لبنانی با هم بودن. بخاریاشون سکه ای بودن یعنی باید سکه مینداختن توش تا روشن بشه. بعد یک ماه اومدن قلکارو خالی کنن دیدن تو قلک اتاق اینا فقط سه تا سکه هست ولی کنتور انداخته که تمام ماه بخاری روشن بوده!!!! کار به رییس دانشگاه میکشه. رییسه میگه فقط ایرانیا بمونن بقیه مرخصن بعدهم به اینا میگه میدونم اونا عرضه و مغز این کارارو ندارن اگه راستشو بگین که چطور اینکارو کردین یه ترم شهریتونو میبخشم. اینا هم یه کش میارن که سرش یه سکه بو...
13 اسفند 1392
1